هرمنوتیک چیست؟
هرمنوتیک
شاید برای فهم علم هرمنوتیک ابتدا باید پرسشهایی را فهمید که اساس هرمنوتیک را شکل دادهاند: آیا یک متن حاوی معنا یا پیام معینی است؟ آیا نیّت نویسنده است که معنای متن را تعیین میکند؟ آیا تأویل متن به پیشدانستهها و پیشفرضهای خواننده وابستگی دارد یا تأویل متن تنها در افق خودِ متن امکانپذیر است؟ چگونه خواننده میتواند به افق متن پایبند و مقیّد بماند؟ آیا تأویلِ هر کس برآمده از آگاهی و تجربههای زیستهی خودِ اوست؟ آیا دو تأویلگر قادرند به تأویلی مشترک برسند یا تأویل یکدیگر را بفهمند یا بپذیرند؟ نسبت تأویل و فهم تأویلگر کجاست؟ آیا فهم تأویلگر به حیطه و تواناییهای شناختیِ او ربط دارد یا آنکه تأویل به هستی او یا به عبارت بهتر، به شیوهی هستی او بستگی پیدا میکند؟ چنین پرسشهای مقدماتی و اولیهای، انبوهی از پرسشهای فلسفی دیگر را، اعم از معرفتشناختی و هستیشناختی، پیش روی ما قرار میدهد. و اساساً به دلیل همینگونه پرسشهاست که در قرن بیستم، فیلسوفانهترین کتابها در هرمنوتیک نوشته شدهاند یا دستکم در لابهلای سطرهای این کتابها از هرمنوتیک نیز سخنی به میان آمده است؛ تا بدانجا که فیلسوف بلندآوازهای چون مارتین هایدگر از «فلسفه بهمنزلهی هرمنوتیک» سخن میگوید و کار فلسفه را، از بنیاد، «تأویل» معرفی میکند. اما اگر بخواهیم به زبانی ساده سخن بگوییم، هنگامی که، مثلاً، ما در زندگی روزمرهی خود با صمیمیترین دوست خود دچار «سوءتفاهم» یا «بدفهمیِ» رفتار یکدیگر میشویم، همچنان پای پرسشهایی که پیشتر مطرح کردیم، در میان است و با اندکی تسامح میتوان گفت که در چنین رویدادهایی، در اصل، این هرمنوتیک یعنی «تلاش برای فهم» یا «تلاش برای مفاهمه» است که در دوستیِ دو طرف به «بنبست» رسیده است. پس در زندگی روزمره نیز هرگونه «سوءتفاهم» یا «بدفهمی» بیدرنگ به پرسشِ «چگونه فهمیدن» و «چگونه فهماندن» منتهی میشود و از اینجاست که در مییابیم مبحث «فهم»، از اساس، با زندگی روزمرهی ما پیوند دارد و محصور در مسایل بغرنج فلسفی و کتابهای پیچیدهی فیلسوفان نیست.